Monday, January 7, 2008

آنسوي خطي كه مرا, يكباره اتفاق
آري منم, الو؟ همان يك مرده توي باغ
يك قطره از سه قطره خون گرم سرخ خيس
من روزمرگيم فقط... اينجا تو را سراغ
مي گيرم از بوي غليظ اين حوالي و
مي ميرم اينجا بيخودي كنج همين اتاق
تو بوي امروز عجيب خانه و موبايل
من فكر مرگ مضحك يك زن دم اجاق
دارم تباني مي كنم با دردهاي خود
ممنوع بعد از اين به من, هر گونه اشتياق
فكر پلنگ صورتي... ديگر, جهان گرگ
بيچاره من, من كه هنوزم با غم كلاغ
خود را به دنياي مترسك ها... فروشيم
گم, گم شبيه صورتت آنسوي ننگ داغ
حالا برو, اين خانه و پول و لباس و كار
اين يونجه هاي طرح نو, با اين همه الاغ
من فصل سرد آخرينم, ابتدا كجاست؟
يك برگه آنجا, پيش آن فانوس, روي تاق
ديگر تمام ميشوم... هي قار قار قار
اينسوي خط قطره هاي خوني طلاق
يك خانه سرشار از حياتي سبز مال تو
من قسمتم داري, همان جا انتهاي باغ

2 comments:

Anonymous said...

مرا به خش و خش گامهاي آمدنت مهمان كن
كه دير زمانيست دستانم هواي تو را دارد
و دلم بي تاب لحظه هاي حضورت
مي شمارد
مي شمارد
مي شمارد
مي شمارد
...

Anonymous said...

سلام . خونه ی نو مبارک . امیدوارم لحظات نابی رو اینجا خلق کنید و داشته باشید . هنوز مطالب رو کامل نخوندم . تنها چیزی که الان میتونم اقرار کنم اینه که واقعا با باز شدن صفحه شگفت زده شدم .
غزل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سیمین شریفی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطلب ها رو سیو کردم تا سر فرصت بخونمشون اگر نظر خاصی داشتم حتما در مراجعه ی بعدی مینویسم . موفق باشید
به آقای بدخش هم سلام بنده رو برسونید